از این بازی های وبلاگی دیدین؟ یه نفر موضوعی رو مطرح می کنه و درباره اش می نویسه. موضوعش باید چیزی باشه که بقیه هم بتونن درباره اش بنویسن. بعد بقیه دوستانش رو دعوت می کنه و اون ها هم به نوبه خودشون می نویسن و بقیه دوستانشون رو دعوت می کنن.
برای این پستم می خوام یکی از این بازی ها رو شروع کنم. چند تا موضوع دیگه هم دارم که بعدا درباره اشون می نویسم. موضوع این بازی برای خودم جالبه. اسمش آرزوهای کلاسیک و فانتزی هست. واضحه دیگه. کلاسیک ها ممکن هستن فانتزی ها نه.
آرزوهای کلاسیک من : 1- خیلی دوست دارم یه دوربین دیجیتال حرفه ای داشته باشم با یه فتوبلاگ. من عاشق عکاسی ام. 2- نمی دونم چرا فقط از سازهای زهی خوشم میاد. دوست دارم اینبار روی سه تار کار کنم. 3- دوست دارم از همه کتابهایی که معروفند یه جلد داشته باشم. یعنی به عبارتی می خوام یه کتابخونه درست و حسابی راه بندازم. آخه کتابخونه راه انداختن خیلی سخت تر از کتابخون بودنه. 4- عاشق مسافرتم. تنهایی یا با یکی دو نفر مثل خودم پایه همه چیز. فعلا دوست دارم بتونم بیشتر شهر های کشور خودمون رو ببینم. بعدش اگه بشه بقیه کشورها. 5- دوست دارم یه باغچه کوچک داشته باشم و توش گل بکارم. یا چندتایی حیوان خونگی داشته باشم. وقتی خیلی کوچک بودم یه لاک پشت خاکی داشتم با یه خروس(قضیه این خروسه مفصله.باشه برای بعد) فعلا دوست دارم دوباره یه سنجاب داشته باشم. 6- همیشه آرزو می کردم مثل اون فکر کنم. من به واقع همیشه پیش طرز فکرش کم میارم. 7- آرزومند آرزوهاتونم. ولی راستش خیلی مطمئن نیستم این آرزو کلاسیک باشه. 8- دوست دارم دیگه نرم دانشگاه. 9- دوست دارم بدونه. 10- این آخری هم گفتنی نیست ولی دست من هم نیست.
آرزوهای فانتزی : 1- دوست دارم یه سر برم به زمان هخامنشیان. دوست دارم تخت جمشید رو زنده ببینم. 2- دوست دارم داستایوسکی رو ببینم و یه بادمجون زیر چشمش بکارم. 3- دوست دارم توی یه فیلم وودی آلن بازی کنم. 4- آرزو می کنم یه روز صبح از خواب بیدار بشم و دنیا رو بدون مرز ببینم. 5- ای کاش می تونستم بنویسم. 6- دوست دارم یه روز بهم بگن هنرمند. خودم رو تصور می کنم با یه پالت و بوم با یه کلاه فرانسوی کج و یه پیپ گوشه لبم. 7- دوست دارم توی شرکت گوگل استخدام بشم.
فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. اینجا هم از صدرا ، بهار ، یاسی ، سعیده ، کسری ، سنا و سوده دعوت می کنم بنویسن.
پ . ن : آرزوهای سیاسی رو مطرح نکردم. وضع این پارسی بلاگ خرابتر از این حرفاست. پ . ن 2 : هر روز بیشتر از روز قبل ذهنم پریشون میشه. قلمش فقط جگر آدمو پاره پاره می کنه. پ . ن 3 : هرچی بیشتر آهنگ قرآن فارسی دوستم آرمان رو گوش میدم بیشتر ازش خوشم میاد. سعی کنین با دقت گوش بدین تا متوجه بشین توی شعرش چی میگه. پ . ن 4 : به جای این پست 4 تا ایده دیگه داشتم. واسه ننوشتن هر کدومشون یه بهانه واسه خودم تراشیدم. پ . ن 5 : چرا سروصدای چهارشنبه سوری نمیاد؟ خسته شدم بابا.
|